درمان اعتماد به نفس

درمان اعتماد به نفس

افرادی که از کمبود اعتماد به نفس رنج می برند، اغلب با مسائلی از این دست رو به رو می شوند:

۱. در هر جمعی که قرار می گیرند، هر فردی را بهتر از خود می بینند. به نظر این افراد، سایر افراد از آنها زیباتر، خوشتیپ تر و بهتر هستند. در نهایت هم در گوشه ای آرام می نشینند و از جمع دوری می کنند.

۲. به توانایی های درونی خود ایمان ندارند و مدام در استرس هستند.

۳. از تغییر می ترسند. چرا که نگرانند نتوانند خود را با شرایط جدید وفق دهند.

وحشتناک ترین قسمت ماجرا اینجاست که: «کمبود اعتماد به نفس، احساس شرمساری بی دلیل و سرزنش مداوم را به دنبال دارد»! اینگونه افراد زمانی که در موقعیتی، به اصطلاح خودشان سوتی می دهند، تا مدت ها خود را سرزنش می کنند و روز به روز باقیمانده اعتماد به نفسشان را از بین می برند. چرا در فلان موقعیت این حرف را زدم؟، چرا فلان اشتباه را انجام دادم؟، چرا لیوان آب از دستم رها شد؟ و … .

شما تا به حال کدام یک از موارد فوق را تجربه کرده اید؟!

درمان اعتماد به نفس


افزایش اعتماد به نفس
مدیر شرکتی روی نیمکتی در پارک نشسته بود و سرش را بین دستانش گرفته بود و به این فکر می کرد که چطور می تواند شرکتش را از ورشکستگی نجات دهد. بدهی شرکت خیلی زیاد شده بود و راهی برای بیرون آمدن از این وضعیت نداشت. طلبکارها دائماً به دنبال طلب خود بودند. ناگهان پیرمردی کنار او روی نیمکت نشست و گفت :”به نظر می آد خیلی ناراحتی!” بعد از شنیدن حرف های مدیر، پیرمرد یک چک نوشت و به او داد و گفت: این پول رو بگیر. یک سال بعد، همین موقع بیا اینجا و اون موقع می تونی پولی رو که بهت قرض دادم برگردونی. بعد هم از اونجا رفت. مدیر شرکت در حال ورشکستگی، یک چک ۵۰۰۰۰۰ هزار دلاری در دستش دید که امضای جان دی راکفلر پای آن بود! یکی از ثروتمندترین مردان روی زمین. با خود فکر کرد :حالا می تونم تمام مشکلات مالی شرکت رو در عرض چند ثانیه برطرف کنم. اما تصمیم گرفت فعلاً چک را نقد نکند و آن را در جای امنی نگه دارد. همین که می دانست این چک را دارد، اشتیاق و توان تازه ای برای نجات شرکت می یافت. توانست از طلبکاران برای پرداخت های عقب افتاده فرصت بگیرد. چند قرارداد جدید بست و چند سفارش فروش بزرگ دریافت کرد. در عرض چندماه توانست تمام بدهی ها را تصفیه کند و شرکت را دوباره به سودآوری برساند. دقیقاً یک سال بعد از اتفاقی که در پارک برایش افتاد، با همان چک به پارک رفت و روی همان نیمکت نشست. راکفلر آمد. اما قبل از اینکه بخواهد چک را به او برگرداند و داستان موفقیتش را برای او تعریف کند، پرستاری آمد و راکفلر را گرفت و فریاد زد: «گرفتمش!» بعد به مدیر نگاه کرد و گفت: «امیدوارم شما رو اذیت نکرده باشد. این پیرمرد همیشه از آسایشگاه فرار می کند و به مردم می گوید که راکفلر است!» مدیر تازه فهمید این پول نبود که وضعیت او را تغییر داد، بلکه اعتماد به نفس به وجود آمده در او بود که قدرت لازم را برای نجات شرکت به او داده بود.  ☆نخستین کسی که باید به ما ایمان داشته باشد، خود ما هستیم!

هر انسانی در درون خود دو نوع  عذاب وجدان دارد؛ «عذاب وجدان سالم» و «عذاب وجدان مسموم». زمانی که کار اشتباهی انجام می دهیم، عذاب وجدان سالم هشدار می دهد که: عزیزم، کار بسیار نادرستی انجام دادی، باید آن را جبران کنی. پس برای اینکه این حس ناخوشایند را از خود دور کنیم، نیاز داریم که در ابتدا مسئولیت کار خود را قبول کنیم، سپس از کسانی که آن ها را رنجانده ایم معذرت خواهی کنیم و در نهایت خود را ببخشیم. تا زمانی که ما خودمان را بخاطر اشتباهاتی که از ما سر می زند، نبخشیم، هیچ وقت نمی توانیم عذاب وجدان از دست رفته خودمان را بازگردانیم. پس یاد بگیریم که از اشتباهات خود درس گرفته و خود را ببخشیم. اما عذاب وجدان مسموم وقتی که کار نادرستی از ما سر بزند به ما می گوید: واست متاسفم، تو خودت آدم نادرستی هستی! بنابراین باید سعی کنیم تا حد امکان شر عذاب وجدان مسموم را از زندگی خود کم کنیم! این عذاب وجدان سمی، مانند موریانه، روز به روز اعتماد به نفس ما را خواهد خورد… .

 

 

جادوی اعتماد به نفس
باران بشدت می بارید و مرد در حالیکه ماشین خود را در جاده پیش میراند، ناگهان تعادل اتومبیل بهم خورده و از نرده های کنار جاده به سمت خارج منحرف شد. از شانس خوبش، ماشین صدمه ای ندید اما لاستیکهای آن داخل گل و لای گیر کرد و راننده هر چه سعی نمود نتوانست آن را از گل بیرون بکشد به ناچار زیر باران از ماشین پیاده شد و به سمت مزرعه مجاور دوید و در زد. کشاورز پیر که داشت کنار اجاق استراحت میکرد به آرامی جلوی در آمد و در را باز کرد. راننده ماجرا را شرح داد و از او درخواست کمک کرد. پیرمرد گفت که ممکن است از دستش کاری بر نیاید اما اضافه کرد که :بذار ببینم فردریک چیکار میتونه برات بکنه. لذا با هم به سمت طویله رفتند و کشاورز افسار یه قاطر پیر رو گرفت و با زور قاطر را بیرون کشید تا راننده شکل و قیافه قاطر رو دید، باورش نشد که این حیوون پیر و نحیف بتونه کمکش کنه، اما چه میشد کرد، در اون شرایط سخت به امتحانش میارزید. با هم به کنارجاده رسیدند و کشاورز طناب رو به اتومبیل بست و سردیگرش را دور شونه های فردریک یا همون قاطر محکم چفت کرد و سپس با زدن ضربه پشت قاطر داد زد: یالا فردریک، هری، تام، پل، فردریک، تام، هری، پل…. یالا همگی با هم سعیتون رو بکنین…آهان فقط یک کم دیگه، یه کم دیگه…. خوبه تونستین! راننده با ناباوری دید که قاطر پیرموفق شد اتومیبل رو از گل بیرون بکشه. با خوشحالی زائد الوصفی از کشاورز تشکر کرد و در حین خداحافظی از او این سوال را کرد :«هنوزهم نمیتونم باور کنم که این حیوون پیرتونسته باشه»، حتما هر چی هست به خاطر بقیه اسامی است، نکنه جادوئی در کاره؟! کشاورز پاسخ داد: ببین عزیزم، جادوئی در کار نیست، اون کار را کردم که این حیوون باور کنه عضو یه گروهه و داره یک کار تیمی میکنه، آخه میدونی قاطر من کوره!

زمانی که دیگران ما را تحقیر می کنند، این کارشان برگرفته از الگوی بیهوده ای است که می خواهند با آن، نسبت به خودشان احساس بهتری پیدا کنند. ما هم در اغلب مواقع واکنش نشان می دهیم که به معنای پذیرفتن تحقیر است. ما نمی توانیم الگوی رفتاری آن ها را عوض کنیم، اما مال خودمان را که می توانیم تغییر دهیم.
🌟از سرزنش کردن کسانی که باعث آسیب دیدن اعتماد به نفسمان می شوند، دست برداریم و پیام آن ها را نادیده بگیریم؛ چرا که پیام آن ها به ما، انعکاسی از شرمندگی آن ها و پایین بودن اعتماد به نفس خودشان بوده است و ربطی به ارزش های ما نداشته است.
🌟با وجود اینکه دیگران نمی توانند اعتماد به نفس ما را بالا ببرند، اما می توانند پیام ها و باورهای درست و محبت آمیزی به ما بدهند. پس دنبال دوستانی باشیم که خوبی درون ما را ببینند.
🌟کلام آخر: از مرکز درون خود، زندگی کنیم. همان جایی که خدا زمزمه می کند:  “من همیشه با تو هستم. تو از آنِ منی.” 

مطالعه بیشتر