درس یازدهم: چپ مغز یا راست مغز؟

چپ مغز یا راست مغز؟


در درس امروز با دو تکنیک خلاقیت آشنا می شویم.

تکنیک درهم شکستن مفروضات (Assumption Smashing)

تکنیک وارونه‌سازی (Problem Reversal)

درس امروز بسیار کاربردی است و از تکنیک های ارائه شده در این درس می توانید برای حل مسائل مختلفی که با آن مواجه هستید استفاده کنید پس حتماً این درس را با دقت مطالعه کنید.


ابتدا آنچه که قرار است امروز با هم یاد بگیریم را مرور می کنیم.


اصطلاح راست مغز و چپ مغز را برای اولین بار پروفسور راجر اسپری برنده جایزه نوبل مطرح ساخت. اسپری متوجه شده که در اغلب موارد نیمکره چپ مغز اندیشه منطقی و تحلیلی را پالایش می‌کند در حالی که نیمکره راست اندیشه تخیلی را پالایش می‌کند.

پروفسور اسپری معتقد است که نظام تحصیلی ما و نیز علم به طور کلی، به بخش شعور غیرکلامی بهای لازم را نمی‌دهد؛ به عبارت دیگر جامعه مدرن امروزی علیه نیمکره راست تبعیض قائل می‌شود. در نتیجه کسانی که در آن‌ها نیمکره چپ حالت غالب را دارد در مدرسه خوب ظاهر می‌شوند اما نمی‌توانند توانایی‌های خلاق خود را گسترش دهند. حال آنکه در اشخاصی که نیمکره راست غالب دارند اغلب از طرز اندیشه خود احساس گناه می‌کنند، زدن برچسب «ناتوان در یادگیری» به آن‌ها متداول است.

جرج سارتون می‌نویسد:

«از آنجایی که رشد دانش هسته و اساس پیشرفت است، تاریخ علم باید هسته و اساس تاریخ به طور کلی باشد؛ اما مسائل عمده و اصلی زندگی را نمی‌توان با مردان علم به تنهایی حل کرد همان‌طور که این کار تنها از طریق هنرمندان و انسان‌گرایان نیز امکان‌پذیر نیست. ما به همکاری‌ تمامی اشخاص احتیاج داریم.»

 علم همیشه شرط لازم است اما شرط کافی نیست. ما تشنه زیبایی هستیم. 


چپ مغز یا راست مغز؟
ند هرمان کسی که برای اولین بار به مفهوم همکاری مجموعه‌ای مغز اشاره کرد، آزمونی را تدارک دید تا به کمک آن به حالت غالب نیمکره‌های مغز پی ببرد. هرمان در کارگاه‌های خود روی اشخاص «به شدت چپ مغز» و «به شدت راست مغز» آزمایش‌های متعددی را انجام داد. او برای هر یک از این اشخاص وظایفی را مشخص ساخت و به هر گروه امکان داد که دو ساعت روی مأموریتشان فکر کنند. گروه به شدت چپ مغز کارشان را در رأس زمان تعیین شده انجام دادند و نتایجشان را بر روی برگه‌ای تایپ نمودند. در تهیه گزارش به همه جزئیات دستور زبان توجه نمودند؛ اما گزارش به دقت تهیه شده آن‌ها عاری از الهام بود. گروه به شدت راست مغز درباره معنا و مفهوم مأموریتی که به آن‌ها واگذار شده بود بحث و گفتگوهای فلسفی کردند. بعد در وقتی خارج از زمان تعیین شده، گزارش خود را به صورت دست‌نویس تحویل دادند. در مرحله بعدی این دو گروه با هم ادغام شدند و کسی مأموریت یافت تا فعالیت‌های آن‌ها را هماهنگ کند. نتیجه این شد که گروه در زمان تعیین شده‌، گزارشی خلاق ارائه داد.

درسی که از این بررسی می‌گیریم این است که:

 بهترین نتایج زمانی عاید می‌شود که از دو بخش مغز به شکل متعادل استفاده کنیم.

[restrict paid=true]

اما در اغلب موارد اشخاص هر کدام تحت سلطه یکی از دو نیمکره مغز خود، کار می‌کنند. چپ مغزها، راست مغزها را به رؤیایی بودن توصیف می‌کنند و معتقدند که آن‌ها روی ابرها راه می‌روند. در همین زمان راست مغزها وقتی به چپ مغزها نگاه می‌کنند با خود می‌گویند: «چه ذهن باریک اندیشی دارد، آن‌ها هرگز به تصویر کلی توجه ندارند.» از سوی دیگر این اشخاص در درون خود نیز ذهنیت مشابهی دارند. چپ مغزها فکر می‌کنند که نمی‌توانند خلاق باشند و راست مغزها با خود فکر می‌کنند «من راست مغز هستم، نمی‌توانم به موقع کاری را که باید انجام دهم.»

جمله‌های زیر را در خود ارزیابی کنید تا ببینید چپ مغز هستید یا راست مغز

چپ مغز

  • من به جزئیات بها می‌دهم.
  • تقریباً همیشه سر وقت هستم.
  • از مهارت ریاضی خوبی برخوردارم.
  • به منطق متکی هستم.
  • روشن و واضح می‌نویسم.
  • تحلیل یکی از نقاط قوت من است.
  • از نظم و ترتیب خوبی برخوردارم.
  • به فهرست‌ها علاقه دارم.
  • کتاب را از صفحه یک می‌خوانم و به ترتیب تا پایان آن ادامه می‌دهم.

راست مغز

  • به شدت خیال‌پرداز هستم.
  • در سیال‌سازی ذهن مهارت دارم.
  • اغلب حرف‌های غیرمنتظره می‌زنم.
  • خط خطی کردن را دوست دارم.
  • در مدرسه در درس هندسه قوی‌تر از درس جبر بودم.
  • کتاب را به صورت منظم نمی‌خوانم.
  • ترجیح می‌دهم به تصویر کلی کارها فکر کنم. پردازش جزئیات را به دیگران واگذار می‌کنم.
  • اغلب سیر زمان از دستم خارج می‌شود.
  • به شم متکی هستم.

این تصور که شما اگر راست مغز هستید خلاقیت بالایی دارید و اگر چپ مغز هستید این توانایی را ندارید و یا برعکس این موضوع درست نیست و نتایج تحقیقات علمی نشان می‌دهد که شما برای انجام کارهایتان به صورت خلاقانه نیاز به تعادل بین این دو نیمکره مغز دارید.

دو تفکر خطی و تفکر شهودی وجود دارد. هر دوی این تفکرها برای خلاقیت لازم هستند. تفاوت این دو نوع تفکر در این است که تفکر خطی بر اساس اطلاعات موجود ساختاربندی می‌شود در حالی که تفکر شهودی اطلاعات جدید را از طریق بینش و تصور تولید می‌کند.

قسمت چپ مغز ما بر اساس کلمات و نشانه‌ها فکر می‌کند در حالی که قسمت راست مغز ما بر اساس تصاویر و تصورات فکر می‌کند. تفکر خطی مربوط به قسمت چپ مغز و تفکر شهودی مربوط به قسمت راست مغز می‌باشد.

هنگام انجام فعالیتی که نیاز به خلاقیت وجود دارد، نیمکره چپ مغز به همراه نیمکره راست شروع به فعالیت می‌کند و نیم کره چپ به روند بروز تفکر خلاقانه نیمکره راست کمک می‌کند.

در تفکر خطی به شکل مرتب اطلاعات در دسترس و شناخته شده با روش‌های مختلف از جمله فهرست‌بندی، ترکیب، دستکاری و تقسیم اطلاعات، نکات جدیدی را برای حل مسئله در اختیار شما قرار می‌دهد. شما در این گروه می‌توانید از یک ایده به ایده دیگر بپرید تا زمانی که به چیزی که نیاز دارید برسید. همانند سنگ‌هایی که در یک رودخانه قرار دارد و شما از روی آن‌ها حرکت می‌کنید. یکی از روش‌های تولید ایده از طریق تفکر خطی، تفکر وارونه است که در ادامه به بررسی آن می‌پردازیم.

در شکل زیر سر انسان را پیدا کنید.


بر اساس تحقیقات ادراکی اخیر، اگر شما بتوانید سر انسان را در عرض سه ثانیه پیدا کنید، نیم‌کره راست مغز شما بیشتر از افراد عادی توسعه پیدا کرده است. اگر شما سر انسان را در یک دقیقه پیدا کنید، نیم کره راست مغز شما در حد معمولی است. اگر پیدا کردن سر انسان بیش از دو دقیقه طول کشید، نیم کره چپ مغز شما توسعه یافته‌تر از حد نرمال است و اگر شما هنوز هم نمی‌توانید آن را پیدا کنید قسمت پایین سمت چپ بین وسط تصویر و سمت چپ می‌توانید آن را بیابید.


تفکر وارونه

شکل‌های زیر را با دقت نگاه کنید.

شکل A دو خط با طول یکسان را نشان می‌دهد که در ابتدا و انتهای آن‌ها خطوط زاویه‌داری قرار دارند. در شکل B یکی از شکل‌ها زاویه‌های ابتدا و انتهای شکل برعکس شده‌اند. چیزی که در شکل B به نظر می‌رسد این است که یکی از خطوط بزرگ‌تر از دیگری است در صورتی که این تنها تصور ماست که یکی از خطوط کوچک‌تر از دیگری است. واقعیت امر این است که این خطوط اندازه هم می‌باشند (می‌توانید آن‌ها را اندازه بگیرید). خط‌ها هیچ تغییری نکردند و این تصور و ادراک ما نسبت به شکل‌هاست که تغییر کرده است. تنها با برعکس کردن خطوط زاویه‌دار در این شکل، ادراک ما نسبت به موضوع دچار تغییر شد و به همین دلیل یکی از خطوط را کوچک‌تر از دیگری مشاهده کردیم.

همان‌گونه که در این تمرین مشاهده کردید، یک واژگونی و معکوس‌سازی ساده به طرز چشمگیری تصویر و ادراک ما را تغییر داد.

 تغییرات ادراکی زمانی اتفاق می‌افتد که الگوهای مرسوم تفکرمان در مورد مسائل و موقعیت‌های مختلف را معکوس کنیم. 

فرض کنید که شما با استفاده از واحد سانتی‌متر خانه‌ای را ساخته‌اید. این واحد از متر کوچک‌تر است. شما به جای ۱ متر از ۱ سانتی‌متر استفاده می‌کنید. اگر شما با دقت کامل اندازه‌ها را رعایت کنید در انتها متوجه می‌شوید که درها، پنجره و سقف خیلی کوچک‌تر از چیزی است که تصور می‌کردید. در واقع شما با یک فرضیه اشتباه ساخت خانه را شروع کرده‌اید.

اگر با مفروضات اشتباه شروع به حل مسئله کنید، راه‌حل‌های ضعیفی را خواهید ساخت.

گاهی اوقات مفروضات آن‌قدر عمومی هستند که ما در مورد به چالش کشیدن آن‌ها اصلاً فکری نمی‌کنیم. عکس زیر را مشاهده کنید.

چیزی که ما می‌بینیم این است که فردی که در دورتر قرار گرفته بزرگ‌تر است. در واقع فرضی که ما داریم این است که هم‌زمان که شکل از ما دور می‌شود رشد از کوچک به بزرگ اتفاق می‌افتد. شما با اندازه‌ گرفتن تمام شکل‌ها متوجه خواهید شد که تمام آن‌ها یکسان هستند.

در حاشیه
همه می‌دانیم که دیدن اشتباهات کارهای دیگران آسان‌تر از دیدن اشتباهات خود است. وقتی نقاشی می‌کنید آن را در برابر آینه‌ای قرار دهید و به تصویر آن نگاه کنید، این‌گونه معکوس اثر را می‌بینید و احساس می‌کنید که به اثر شخص دیگری نگاه می‌کنید؛ بنابراین بهتر می‌توانید به عیب‌ها و ایرادهای احتمالی آن پی ببرید.

معمای ۹ نقطه‌ای

سعی کنید با ۳ خط بدون برداشتن قلم از روی کاغذ تمام این نقاط را به هم وصل کنید.

دو فرضیه‌ای که باعث می‌شود حل این مسئله سخت به نظر بیاید یکی این است که شما نمی‌توانید از فضای این ۹ نقطه خارج شوید و دیگری این است که هر خط باید از مرکز دایره‌ها عبور کند. به دلیل این مفروضات حل مسئله سخت به نظر می‌آید تنها کافی است این دو پیش‌فرض را کنار بگذارید و دوباره به مسئله فکر کنید.

توماس ادیسون زمانی که قصد استخدام کارمندی را داشت او را به صرف یک کاسه سوپ دعوت می‌کرد. خیلی از ما هنگام سوپ خوردن کار جالبی را انجام می‌دهیم، بدون چشیدن طعم سوپ به آن نمک می‌زنیم چون سوپ پر نمک را دوست داریم. ادیسون اگر فردی قبل از چشیدن سوپ به آن نمک می‌زد را سریع رد می‌کرد چون به این نکته اعتقاد داشت که این فرد در زندگی گرفتار پیش‌فرض‌هایی خود ساخته است و حتی قصد به چالش کشیدن آن‌ها را ندارد.

مسائل اغلب مانند نمک‌زدن دارای پیش‌فرض‌هایی هستند که مانع خلاقیت می‌شوند. بدیهی است که در اینجا منظور این نیست که همه پیش‌فرض‌ها اشتباه هستند و باید به چالش کشیده شوند بلکه ذکر این نکته است اگر ذهنتان را با به چالش کشیدن مفروضات و پیش‌فرض‌ها باز کنید قادر خواهید بود مسائل را به راحتی حل کنید.


تکنیک درهم شکستن مفروضات (Assumption Smashing)

یکی از موانع خلاقیت، مفروضات قبلی است که ناخودآگاه اجازه نمی‌دهد فکر در همه جهات به حرکت درآید. بسیاری از مفروضات قبلی ممکن است اساساً همان زمانی که در ذهن ما ایجاد شده‌اند، غلط باشند. مثل خطرناک بودن دوچرخه در ذهن کسی که خواب تصادف شدید با دوچرخه دیده است. بسیاری از آن‌ها به مرور زمان اعتبارشان را از دست داده‌اند یا بسیاری از آن‌ها به دلیل تغییر شرایط، بی‌اعتبار شده‌اند؛ اما مسئله این است که فرد متوجه این تغییرات و اشتباهات نیست و هنوز با مفروضات قبلی به مسئله نگاه می‌کند.

برف‌روبی پشت‌بام‌ها
یکی از مصادیق بارز این پیش فرض ها برف‌روبی پشت‌بام‌ها است. امروزه برخی افراد هنگامی که ۵ سانتی‌متر برف روی پشت‌بامشان بنشیند سریع آن را پارو می‌کنند. اگر از آن‌ها سؤال شود، چه می‌شود اگر پارو نکنی؟ می‌گویند سقف خراب می‌شود و اگر سؤال شود که چرا خراب می‌شود؟ می‌گویند برف سنگین است و بایستی قبل از آب شدن پارو گردد. اگر دقت شود متوجه می‌شویم که یک پیش‌فرض که زمانی درست بوده مانع شده تا افراد نتوانند واقعیت‌ امروز را ببینند و بسیاری از این قبیل ندیدن‌ها مانع خلاقیت می‌گردد. بله یک زمانی برف‌های ۵ سانتی‌متری پشت‌بام‌ها را خراب می‌کرد. زمانی که سقف‌ها چوبی و از گل مخلوط با کاه ساخته می‌شد. در آن زمان اگر برف سریع پارو نمی‌شد و آب می‌شد، گِل و کاه سقف را خیس و سنگین می‌کرد و باعث سستی آن و عدم تحمل تیرهای چوبی سقف می‌گردید. ضمن اینکه بلافاصله بعد از برف‌روبی می‌بایستی پشت‌بام را بوم غلتان می‌کردند. در حالی که امروز سقف از تیرآهن، آجر، سیمان یا بتون ساخته می‌شود و روی آن ایزوله می‌گردد.

از آنجایی که مفروضات، مربوط به قسمت درونی ذهن می‌شوند و به عبارت دیگر چون آن‌ها امری درونی هستند نمی‌توانیم آن‌ها را به تنهایی فسخ یا از فکر خود جدا سازیم. همچنین دیگران نمی‌توانند بدون دخالت ما، این مفروضات را از ما جدا کنند. لذا شناسایی انواع مفروضات می‌تواند کمک مؤثری باشد.

انواع مفروضات

نوع تعریف مثال
مفروضات معنایی عمومیت بخشیدن به تعاریف و برداشت‌های شخصی امتحان سخت- کار مشکل- مأموریت غیرممکن
مفروضات ارزشی عمومیت بخشیدن به یک نظام ارزشی شخصی گرفتن نمره خوب مهم‌تر از یادگیری است.
مفروضات واقعیتی عمومیت بخشیدن به اطلاعاتی که ما فکر کرده‌ایم واقعیت هستند. همه دوره‌های ریاضی احتیاج به ماشین حساب دارند.
مفروضات نیابتی عمومیت بخشیدن به تجربیات دیگران فارغ‌التحصیلان رشته‌های مختلف به برگه‌های امتحانی دوران تحصیل خود احتیاج پیدا خواهند کرد.

این تکنیک وسیله‌ای است برای شناسایی و درهم شکستن مفروضات ذهنی غلطی که در موضوع یا مشکل مورد نظر ما ناخودآگاه اثر می‌گذارد برای این منظور:

 ابتدا فهرستی از مفروضاتمان در خصوص مسئله مورد نظر را تهیه می‌کنیم.

سپس از خود سؤال می‌کنیم چه می‌شود اگر هر یک از آن‌ها یا تعدادی از آن‌ها و یا همه آن‌ها را از قلم بیندازیم (حذف کنیم). فرض کنیم غلط است و یا در درستی آن‌ها شک کنیم.

در آن صورت جواب‌هایی را که به سؤالات فوق می‌دهیم اگر دقیق، علمی، بی‌غرض و محققانه باشد، ما را به سوی کشف مفروضات غلط و ایده‌های جدید هدایت می‌کند؛ بنابراین فهرست مفروضات اولیه هر چه دقیق‌تر و کامل‌تر تهیه شود شانس شناسایی و در هم شکستن مفروضات پنهان و غلط بیشتر می‌شود.


به عنوان مثال فرض کنید شما در قسمت خدمات پس از فروش یک شرکت تولید کننده نرم‌افزارهای کامپیوتری کار می‌کنید. در این سیستم پس از آن‌که مشتری نرم‌افزاری را از شرکت یا یکی از نمایندگی‌های فروش آن تهیه کرد، او را تشویق به خرید سرویس پشتیبانی و نگهداری می‌نماید که قیمتش ۱۵ درصد ارزش نرم‌افزار است. درآمد حاصل از فروش این سرویس، خرج کارکنان همان واحد می‌شود.

مفروضات این وضعیت عبارت است از:

  1. مشتریان این سرویس را می‌خواهند.
  2. مشتریان حاضر به پرداخت ۱۵ درصد ارزش نرم‌افزار هستند.
  3. سرویس پشتیبانی و نگهداری در حکم یک محصول است و باید آن را فروخت.
  4. نماینده فروش این سرویس، خدمات مفید و مناسب و به موقعی به خریداران ارائه می‌دهد.
  5. تولید کننده نرم‌افزار باید سرویس پشتیانی و نگهداری به مشتری دهد.

حال اگر فرض شماره ۳ را حذف کنیم و یا فرض کنیم غلط است و از خود سؤال کنیم چه اتفاقی می‌افتد اگر این سرویس را مجانی در اختیار مشتری قرار دهیم؟ شاید به این فکر بیافتیم که می‌توان هزینه این سرویس را به قیمت نرم‌افزار اضافه کرده و از فروش آن صرف‌نظر کنیم، در تبلیغات‌ نیز بر روی «خدمات مجانی» بیشتر تأکید کنیم. همچنین می‌توان در مورد صحت فرض شماره ۵ شک کرد و از خود سؤال کنیم: اگر سرویس پشتیبانی و نگهداری به مشتری ندهیم چه اتفاقی می‌افتد؟

  • یک حالتش این است که مشتریان برای سرویس پشتیبانی و نگهداری زنگ می‌زنند و ما آن‌ها را یک طوری از سر خودمان باز می‌کنیم،
  • آن‌ها مجبور می‌شوند به نحوی مشکل خود را حل کنند مثلاً شرکت دیگری این کار را برایشان بکند و یا از اینترنت کمک بگیرند.

همچنین می‌توان فرض چهارم را زیر سؤال برد مثلاً این سؤال را مطرح کرد: چه اتفاقی می‌افتد اگر نمایندگان فروش را حذف کنیم؟ در آن صورت ممکن است شما به فکر بیفتید که مثل شرکت‌های کامپیوتری مایکروسافت عمل کرده و از طریق درآمد حاصل از تبلیغات به سود مورد نظر برسید.


یکی دیگر از تکنیک‌هایی که در رابطه با مفروضات مطرح شده است؛ تکنیک معکوس سازی مفروضات است که در سال ۱۹۸۴ توسط استیون گراسمن توسعه یافت، در این تکنیک نیز ابتدا مفروضات را شناسایی کرده و سپس هر یک از مفروضات معکوس شده، الهامی برای ایده جدید می‌باشند.

مثال: فرض کنید صاحب رستورانی هستید و قصد دارید مشتریان خود را افزایش دهید. مفروضات موجود در این مورد می‌تواند از قبیل این موارد باشد:

  • رستوران، مواد غذایی به مردم عرضه می‌کند.
  • رستوران، محلی خارج از منزل است.
  • مشتریان برای غذا پول پرداخت می‌کنند.
  • مشتریان برای خوردن غذا در رستوران از میز و صندلی استفاده می‌کنند.
  • غذاها در رستوران آماده می‌شود.

حال می‌توان مفروضات ارائه شده را به طرق مختلف معکوس کرد:

  • رستوران به مردم مواد غذایی عرضه نمی‌کند.
  • مردم در رستوران غذا نمی‌خورند.
  • رستوران محلی در منزل است.
  • مشتریان برای غذا پول پرداخت نمی‌کنند.
  • مشتریان روی زمین غذا می‌خورند.
  • مشتریان خودشان غذا را آماده می‌کنند.

به عنوان مثال می‌توان در مورد مثال فوق به ایده‌های زیر فکر کرد:

  • ایجاد سرویس غذاهای کامل نشده که مشتری خود آن‌ها را در منزل تکمیل می‌کند. (مانند مواد ساندویچ یا پیتزای آماده طبخ)
  • دادن یک وعده غذای مجانی به افرادی که بیشتر از ۵ بار از رستوران خرید کرده‌اند.
  • به مشتریان اجازه طبخ غذا داده شود.

در پایان تعدادی از مفروضات معکوس شده را جهت خلق ایده‌های جدید انتخاب کرده و در مورد آن‌ها فکر، مشاوره و تحقیق کنید و یا با استفاده از تکنیک‌های دیگر آن را بررسی و تکمیل نمایید.


تکنیک وارونه‌سازی (Problem Reversal)

با معکوس سازی می‌توان قالب ذهنی مربوط به موضوع یا مسئله مورد نظر را شکست یا موضوع را در قالب دیگری به جریان انداخت. ذهن که یک سیستم الگوساز خود سازمان دهنده است به محض ورود اطلاعات، سعی می‌کند در کمترین زمان آن را در نزدیک‌ترین، شبیه‌ترین و آشناترین قالب ذهنی قرار دهد.

در واقع به‌وسیله این تکنیک، چون اطلاعات به‌طور معکوس وارد ذهن می‌شود، احتمال اینکه وارد غالب جدیدی گردد، افزایش می‌یابد و در نتیجه خروجی قالب که همان درک ما از موضوع یا مشکل است با گذشته تفاوت خواهد داشت. سپس این درک جدید که در حکم مواد اولیه برای مراحل بعدی فرایند تفکر است باعث خلاقیت می‌گردد. استفاده از این تکنیک بسیار ساده و لذت‌بخش است به‌طوری که می‌توان همواره و در همه جا آن را به صورت جدی یا شوخی مطرح و اجرا کرد.


تکرار این تمرین تا حدی که در فرد ایجاد عادت کند بسیار مفید است. سعی کنید عادات جسمانی و فیزیکی خود را حتی برای مدت کوتاهی به شکل معکوس یا متفاوت با گذشته انجام دهید.


به عنوان مثال شما ممکن است به‌طور ناخودآگاه هنگامی که دستانتان را در هم گره می‌زنید انگشت یکی از دست‌ها را روی دست دیگر قرار دهید. حال پس از اینکه متوجه شدید کدام دستتان را روی دیگری قرار می‌دهید، سعی کنید برای مدتی به‌طور عمدی آن را به صورت برعکس اجرا کنید.


ممکن است هر روز ساعتتان را بر روی دست چپ ببندید، از امروز ساعت را بر روی دست راست خود ببندید.

تکنیک وارونه‌سازی (Problem Reversal)

این تمرینات به منظور ترک عقیده، توصیه نمی‌شود بلکه عمل به طریق معکوس حتی به صورت کاملاً تصنعی کمک شایانی به شناسایی قالب‌های ذهنی پنهان خود و دیگران می‌کند و لذا بعد از وارونه‌سازی، حرکت ذهن به جوانب دیگر موضوع ساده‌تر از قبل می‌شود. از طرف دیگر این تکنیک باعث می‌شود ترس از شکست فرد کاهش و توان فرد برای فرار از نگرش به شیوه متداول افزایش یابد.

باید توجه داشت که هدف این تکنیک‌ها، تنها وارونه سازی جمله نیست بلکه می‌توان فقط بعضی از جنبه‌های موضوع مورد نظر را وارونه کرد. مثلاً موضوع رفتن به تعطیلات کارکنان را می‌توان فقط با وارونه ساختن مفهوم «تعطیلات» انجام داد. لذا نباید فکر کرد فقط یک راه برای وارونه کردن موضوع وجود دارد. از طرف دیگر نباید در جستجوی وارونه واقعی و صحیح موضوع باشیم، بلکه هر نوع وارونه سازی سودمند است مثلاً برای وارونه کردن «معلم به دانش‌آموزان درس می‌دهد» می‌توان گفت:

  • دانش‌آموزان به معلم درس می‌دهند.
  • معلم به خودش درس می‌دهد.
  • معلم به دانش‌آموزان درس نمی‌دهد.
  • هر یک از دانش‌آموزان به خود درس می‌دهند.
  • هر یک از دانش‌آموزان به دیگری درس می‌دهد.
  • دانش‌آموزان ایرادهای معلم را می‌گیرند.

 دکتر چارلز تامپسون در کتاب خود برای معکوس سازی روشی را ارائه کرده که عبارت است از:

  1. مشکل خود را به صورت برعکس بنویسید: مثلاً اگر مشکل شما عدم سرویس مناسب به مشتری است می‌توانید لیستی از راه‌هایی که باعث نارضایتی بیشتر مشتری می‌گردد تهیه کنید. در این بین به ایده‌های جالب و جدیدی بر می‌خورید.
  2. سعی کنید چیزهایی را که وجود ندارد کشف و تعریف کنید.
  3. سعی کنید کارهایی را که دیگران انجام نمی‌دهند کشف کنید: مثلاً شرکت کامپیوتری اپل کارهایی را می‌کند که شرمت آی بی ام انجام نمی‌دهد.
  4. مثلاً اگر طول موضوع مورد نظر را افزایش می‌دهید از خود سؤال کنید. چه می‌شود اگر طول آن را کاهش دهیم؟
  5. جهت دید یا محل دید خود را نسبت به موضوع تغییر دهید.
  6. نتایج مورد انتظار را معکوس کنید: مثلاً اگر می‌خواهید فروش را افزایش دهید. راجع به کاهش فروش فکر کنید.
  7. موفقیت‌ها را به شکست و شکست‌ها را به پیروزی تبدیل کنید: به عنوان نمونه اگر مشکلتان این است که همه فایل‌های کامپیوترتان پاک شده است بگویید چه منافعی از این مشکل می‌تواند عاید من شود. مثلاً وقت بیشتری را در کنار خانواده بگذارید.

به عنوان مثال برای اطفای حریقِ جنگل‌ها به‌جای خاموش کردن حریق، عمداً اطراف آن را آتش زده و آن را خاموش می‌کنند تا هنگامی‌که آتش به آنجا رسید با خاکستر برخورد کرده و خاموش شود.

شخصی هنگام رانندگی در جاده‌ای به گله گوسفندی برخورد می‌کند که در طول جاده در حرکت بودند. لذا از صاحب گله می‌خواهد که گوسفندان را از جاده خارج کند تا او بتواند به مسیر خود ادامه دهد. صاحب گله فکر کرد اگر بخواهد گوسفندان را کنار بزند تا اتومبیل رد شود بایستی به زحمت زیاد مسافت طولانی را از گوسفند تخلیه کند لذا برعکس فکر کرد و گوسفندان را به طرف اتومبیل حرکت داد تا از کنار او به پشت اتومبیل بروند.


تمرین

سعی کنید جملات زیر را به طریقه‌های مختلف به صورت معکوس به کار بگیرید و ایده‌های جالب و جدیدی به دست بیاورید.

  • تبلیغات باعث افزایش فروش می‌شود.
  • تفریح یکی از راه‌های شاد بودن است.
  • مدیریت زمان، مدیریت زندگی است.
  • دانشجوی خوب یعنی کسی که نمره بالاتری می‌گیرد.
  • تشویق باعث ایجاد انگیزه می‌شود.


     

    [/restrict]