چه میشد اگر … ؟
ابتدا آنچه که قرار است امروز با هم یاد بگیریم را مرور می کنیم.
به طور کلی برای خلاقیت بایستی فکر، از قالبهای ذهنی، شرایط موجود، پیش فرضها، عادتها و استانداردها آزاد شد تا بتوان موضوع را از زوایای مختلف رؤیت و ایدههای جدیدی را تداعی کرد.
بر همین اساس یک تکنیک جالب که کمک قابل توجهی به آزاد سازی فکر برای جمعآوری ایدههای جدید میکند را در این قسمت با هم مرور میکنیم.
در این روش توصیه میشود برای یافتن ایدههای جدید یا راهحل مسئله از سؤالات تیپ «چه میشود اگر …؟» استفاده کنید و آن را به قدری تکرار و تمرین کنید که برایتان یک عادت شود. به عنوان مثال اگر قصد دارید در مورد ساختن یک مداد پاککن جدید ایدههای جدیدی به دست آورید میتوانید سؤال کنید چه میشود اگر کنار مدادپاککنها یک فن برای مکش آشغالهای آن تعبیه شود؟ یا اینکه چه میشود اگر عمل پاک کردن به وسیله اسپری صورت گیرد؟
به عنوان مثال میتوان سؤال کرد:
- چه میشد اگر قد همه مردم یکسان بود؟
- چه میشد اگر روزنامهها مجانی بود؟
- چه میشد اگر خریدار کتاب میتوانست بخش یا بخشهایی از کتاب را بخرد؟
- چه میشد اگر جادهها متحرک و ماشینها ثابت میشدند؟
- چه میشد اگر هفته، ده روز بود؟
- چه میشد اگر همه افراد شبها به سر کار میرفتند و روزها میخوابیدند؟
- چه میشد اگر همه حیوانات برای چیدن میوهها آموزش داده میشدند؟
- چه میشد اگر خانهها متحرک بودند؟
- چه میشد اگر دروغگو، موهایش سیخ میشد؟
پرسش چه میشد اگر؟ ساده و قویترین راه فعال کردن قوه تجسم است. برای این کار دو مرحله وجود دارد.
- سؤال را با «چه میشد اگر» شروع کنید و بقیهاش را بر خلاف شرایط، عقاید و موقعیت تمام کنید.
- به سؤال «چه میشد اگر» خود پاسخ دهید.
سؤال «چه میشد اگر» هر چیز دلخواهی میتواند باشد. مزیت این سؤال در این است که مدتی شما را مردد نگه میدارد ولی بعد چارچوب تصویر ذهنی را باز میکند. به عنوان مثال چند نمونه از سؤالاتی که میشود مطرح کرد به شرح زیر است:
- چه میشد اگر حیوانات باهوشتر از انسانها بودند؟
- چه میشد اگر مشاغل ما با قرعه کشی انتخاب میشد؟
- چه میشد اگر مردم مجبور میشدند با کسانی که ۲۰ سال از خودشان جوانتر بودند ازدواج کنند؟
- چه میشد اگر وقتی به آینه نگاه میکردیم خود را دوتا میدیدیم؟
- چه میشد اگر مردم نیاز به خواب نداشتند؟
- چه میشد اگر هواپیما با همان سرعتی که مسافران را خالی میکند با همان سرعت هم مسافران را سوار میکرد؟
- چه میشد اگر عمر آدمها ۳۰۰ سال بود؟
- چه میشد اگر هر سه سال یکبار مردم مجبور میشدند در خارج از کشوری که به دنیا آمدهاند زندگی کنند؟
- چه میشد اگر آدمها هم مانند لاک پشت خانه و دارایی خود را در پشت خود حمل میکردند؟
- چه میشد اگر مکالمات تلفنی هر روز دارای تعداد کلمات محدودی بود و وقتی که از این تعداد مجاز عبور میکرد خود به خود قطع میشد؟
حال سؤالی پیدا کنیم و به آن پاسخ دهیم.
چه میشد اگر زندگی ما وارونه بود؟
اگر چرخه زندگی تماماً عقب برود. اول باید بمیرید و از رده خارج شوید. سپس ۲۰ سال را در خانه سالمندان زندگی کنید و وقتی جوان شدید از آنجا بیرون بیایید. سر کار بروید. سی سال کار کنید تا وقتی با اندازه کافی جوان شدید حسابی لذت ببرید.
به دانشگاه بروید تا آماده دبیرستان شوید. سپس به راهنمایی و به دبستان بروید و بعد بچه کوچکی شوید و بازی کنید و هیچ مسئولیتی نداشته باشید، به جنین برگردید و در آنجا ۹ ماه شناور بمانید و مانند آخرین سوسوی نور یک شمع محو شوید.
نکته اصلی در سؤال «چه میشد اگر» این است که شما را وادار میکند تا احتمالات و حتی افکار غیرعملی را بررسی کنید.
خودتان را به جای موضوع مورد نظر بگذارید.
فن دیگر ابزار «چه میشد اگر؟» این است که تصور کنید فکری هستید که میخواهد پیشرفت کند. به عنوان مثال تصور کنید که یک بسته از حبوبات قفسه سوپر مارکتی هستید. برای جلب توجه چه میکنید؟ چگونه میتوانید برتر از دیگر حبوبات شوید؟ چه کار میکردید تا فروشنده، قفسه بیشتری را به شما اختصاص دهد؟
یا فکر کنید لاستیک یک اتومبیل هستید و پنجر شدهاید، چگونه به راننده میگفتید که پنچر هستید؟
حال این سؤالات را وارد حیطه کاریمان میکنیم.
اغلب نوآوریهای مهم در کار و در صنعت حاصل طرح سؤال «چه میشود اگر …؟» است. چه میشود اگر قطع و اندازه رایانهها را کوچکتر کنیم؟ چه میشود اگر به کسانی که این کالا را بخرند وام بدهیم؟ قسطی بفروشیم؟ سؤالات «چه میشود اگر …؟» تصور شما را تحریک و تشویق میکند و بر چشمانداز شما میافزاید. در برخورد با هر کالا یا محصولی که میخواهید وارد بازار کنید، از خود بپرسید: چه میشد اگر آن را کوچکتر میساختیم؛ سنگینتر میساختیم؛ شکل آن را تغییر میدادم؛ آن را وارونه میساختم؛ به آن چیزی اضافه میکردم؛ چیزی از آن کم میکردم؛ قطعاتش را تغییر میدادم؛ آن را ضمانت میکردم؛ اسمش را تغییر میدادم؛ محکمتر میساختم؛ ضعیفتر میساختم؛ قیمتش را دو برابر میکردم.
اگر را کاشتند، سبز نشد ( ایده راه )
ممکن است سؤالهای «چه میشد اگر» به تنهایی افکار خلاق را عملی نکند و وقتی به ایدههای این روش نگاه میکنیم شاید با خود بگوییم که «اگر را کاشتند و سبز نشد»؛ بنابراین لازم است تا از یک ابزار عملی برای کاربردی کردن ایدههایمان استفاده کنیم. این ابزار را «ایده راه» مینامیم. «ایده راه» به سادگی باعث به حرکت درآمدن سایر افکار ما میشود. شاید “چه میشد اگر” غیرممکن و غیرعملی به نظر برسد ولی ارزش آن در چگونگی عملکرد آن نیست، بلکه ارزش آن در این است که افکار را به جایی سوق میدهد. یادتان باشد زمانی که غرق افکار تخیلی خود هستید، محدودیتهای دنیا اصلاً به یاد نمیآیند. گاهی در مرحله تخیل اتفاق میافتد که افکار غیرعملی به عملی تبدیل میشوند. برای آشنایی بیشتر با ایده راه داستان های زیر را با دقت بخوانید.
چندین سال پیش مهندس یک شرکت بزرگ شیمیایی این سؤال را مطرح کرد «چه میشد اگر باروتی را در خانه رنگ شده قرار میدادیم؟» افراد اطراف وی کمی متعجب شدند ولی مهندس به صحبتهای خود ادامه داد.
آیا تا به حال متوجه شدهاید دیوارهای خانهای که بعد از یک سال رنگ شده است به چه شکلی در میآیند؟ رنگها خرد و ورق ورق میشوند و کندن آنها مشکل میشود لازم است که برای از بین بردن آنها راه بهتری انتخاب شود. اگر باروت را در خانه رنگ شده استفاده کنیم، فقط میتوانیم آن را منفجر کنیم.
مهندس فکر جالبی داشت ولی یک مشکل هم داشت که غیرعملی بود ولی افرادی که به حرفهای این مرد گوش میدادند، کمک زیادی به خلاقیتشان شد و جرقه یک فکر عملی با این ایده در ذهن آنها شکل گرفت. آنها فکر آن مهندس را در رابطه با عملی بودن آن ارزیابی نکردند؛ بلکه آن را به عنوان ایده راه (یعنی ایده ای که باعث می شود ما در یک راه درست برای حل مسئله و مشکل مورد نظر قرار گیریم و در واقع همان جرقه طلایی است که در درس های قبل در مورد آن صحبت کردیم که ما را به سمت عملی کردن ایده ها هدایت می کند)، در نظر گرفتند که میتوانست آنها را به سوی عمل و راهحلی سوق دهد. آنها فکر میکردند «از چه راههایی میشود یک واکنش شیمیایی را پدید آورد تا رنگهای کهنه خانه را از بین برد؟» این سؤال ذهن آنها را بیدار کرد و بالاخره به فکری منتهی شد که مادهای را به رنگ خانه بیفزایند. این ماده تا زمانی که ماده دیگری به روی رنگ کهنه زده نشود غیر فعال باقی میماند. با افزودن ماده دوم به رنگ روی دیوارها، واکنشی صورت میگیرد که رنگهای کهنه کنده میشود. آن شرکت این امر را به واقعیت تبدیل کرد.
چندین سال پیش شهری در هلند مشکل زباله داشت، قسمتهای بالای شهر تبدیل به زبالهدانی شده بود چون مردم دیگر از سطل زبالهها استفاده نمیکردند. ته سیگار، بطریهای نوشابه، کاغذهای شکلات، روزنامه، مجله و دیگر زبالهها خیابانها را پر کرده بود.
البته وزارت بهداشت عهدهدار نظافت شهر بود و به دنبال راههایی میگشت. یکی از راهحلها این بود که جریمه زباله ریختن در خیابان را دو برابر کنند؛ یعنی از ۲۵ گلیدر به ۵۰ گلیدر برسانند. این روش را به کار بردند ولی نتیجه چندانی نداشت. راه دیگر این بود که تعداد نگهبانهای گشت را اضافه کنند. این روش هم مانند جریمه کردن مشکل را حل نکرد.
شخصی این سؤال را مطرح کرد:
چه میشد وقتی زبالهها را در زبالهدانی میریختیم سطل زباله به ما پول میداد؟ میتوانستیم درون هر سطل زباله دستگاه حساسی مثل ماشین برگشت پول قرار دهیم و وقتی کسی زبالهای را در درون آن میگذاشت ۱۰ گلیدر به وی پول میداد.
این فکر باعث شد تا حداقل جرقهای در ذهن کسی ایجاد شود. سؤال چه میشد اگر مشکل «جریمه زبالهریز» را به مشکل «جایزه به زباله بریز» تبدیل کرده بود. این فکر اشکالی داشت و اشکالش این بود که اگر همه زبالههایشان را در سطل زبالههایشان میریختند دولت ورشکست میشد.
خوشبختانه کسانی که به این ایده فکر میکردند آن را اساس کار قرار ندادند. در عوض از آن به عنوان یک ایده راه استفاده کردند و از خود پرسیدند: «از چه راههای دیگر میتوانم مردم را به ریختن زباله در زبالهدانی تشویق کرد؟» این سؤال منتهی به راهحلی گشت. بخش امور بهداشتی، سطل زباله الکترونیکی تهیه کرد که قسمت بالای آن مجهز به دستگاه حساسی بود که با ورود تکهای از زباله نوار ضبط به کار میافتاد و لطیفه ضبط شدهای را پخش میکرد. به عبارت بهتر سطل زبالهها لطیفه گو شده بودند. هر سطل زباله لطیفهای میگفت. بهزودی این سطل زبالهها مشهور شدند. لطیفهها هر دو هفته یک بار عوض میشدند. بالاخره مردم ریختن زبالهها را در سطل زبالهها ادامه دادند و شهر دوباره تمیز گشت.
گروهی از محققین شرکت تهیه غذای سگ این سؤال را از خود پرسیدند که:
چه میشود اگر مواد غیرقابل هضم مانند دانههای گُل را در داخل محصولات غذایی بریزیم؟ و سگها عامل انتقال کشت و حاصلخیزی گلها در اطراف شوند مواد دیگری که میشود داخل غذای سگها ریخت مواد نورانی غیر سمی است این عمل میتواند شبها در شهر مؤثر باشد مخصوصاً اگر این اشیاء نورانی در سر راه عابرین پیاده قرار گیرد و آنها را متوجه کند که به آن قسمت قدم نگذارند.
این فکر منتهی به تهیه غذای سگ نشد ولی به عنوان ایده راه باعث ایدههای عملی برای تهیه علوفه شد یکی از این ایدهها ریختن دانههای علوفه داخل غذای حیوانات بود که باعث کاشته شدن آنها در چراگاهها میشود. راه دیگر تولید لیسهگاه نمکی نورانی است. در این صورت گاو چرانها راحتتر میتوانند ردپای حیوانات را دنبال کنند. راه دیگر استفاده از «حشره کش (غیر سمی و غیرقابل هضم)» است که بدون ضرر از بدن حیوانات میگذرد و قسمتی از مدفوع حیوان میگردد. حشرههایی که عامل بعضی از بیماریها هستند جذب مدفوع حیوانات میشوند و بر اثر تماس از بین میروند.
نکته در اینجاست که شما ابزار ایده راه را به کار نمیبرید، بلکه با این وسیله فکرتان را تقویت میکنید. در واقع مقداری افکار خلاق وجود دارند که با ابزار ایده راه به آنها دست مییابیم.
سه دلیل وجود دارد.
اولین دلیل این است که وقتی شخصی به ایده جدیدی میاندیشد تمایل دارد که از آن ایراد بگیرد و روی قسمتی که مربوط به جرقه ذهنی است تمرکز نمیکند.
متأسفانه ذهن خیلی از ما بر روی ایراد گرفتن از کارها بیشتر از نگاه کردن به نقاط قوت و مثبت آن موضوع تمرکز میکند و شاید ریشه این ایراد گرفتن در نحوه آموزش دیدن ما باشد. در پرانتز مربوط به همین موضوع را با هم مرور میکنیم:
اگر میخواهیم خلاق باشیم باید قضاوت را کنار گذاریم. باید به جای قضاوت سریع، بیشتر در مورد مسئله فکر کنیم. در خلاقیت و تولید ایدهها مهم این است که به جای ایراد گرفتن از ایده جدید روی هدفهای آن تمرکز کنیم. گاهی وجود مشکلی میتواند راه دستیابی به عملی یا وسیلهای برای تفکر خلاق باشد.
دومین دلیلی که اغلب سؤال «چه میشد اگر…؟» را نمیپرسیم این است که این ابزار از ویژگی عملی کمتری برخوردار است.
اما این احتمال وجود دارد که این سؤال تا حدودی منجر به وجود آمدن عمل و فکر خلاق شود؛ بنابراین قبل از اقدام به عمل و خلق ایده جدید سؤالات «چه میشد اگر» بسیاری را مطرح کنید و به دنبال «ایدهراههای» بسیاری باشید. تعداد سؤالها مهم نیست. صدبار، دویست بار. بالاخره جوابش را به دست خواهید آورد.
سومین دلیل این است که به ما یاد داده نشده است که از این سؤالات استفاده کنیم.
وقتیکه به سن بلوغ میرسیم در دنیای تجسمسازی ما چه اتفاقی میافتد؟ در دوران بچگی تخیلات ما در قصهها و بازیهای تخیلی شکل میگیرند اما بعد به ما میگویند که دیگر بزرگ شدهایم. هنگامی که افراد بزرگ میشوند، عادت میکنند که در دنیای واقعی «چیست» را بپرسند و احتمالاتی را که سؤال «چه میشود اگر» میتوانند تولید کنند را فراموش میکنند. پیکاسو جمله قشنگی را بیان میکند:
مطمئناً برای انجام فعالیتهای روزانه نیاز است که واقعگرا باشیم. اگر غیر این باشد یقیناً دوام نخواهیم آورد. با غذاهای تخیلی نمیتوانید زندگی کنید و یا با استفاده از ترمز «چه میشد اگر» که ۷۵ درصد از عمرش را کرده است، نمیتوانید ماشین را نگه دارید. واقعگرا بودن در دنیای عملی مهم است ولی به تنهایی عامل تولید افکار جدید نمیباشد.
نیاز است که تخیلات خود را بارور کنید. هر روز وقتی را برای طرح سؤالات «چه میشود اگر» صرف کنید. سؤالاتی را طرح کنید که در راه دستیابی به افکار جدید، ذهن را بر میانگیزاند. با وجود این احتمال دارد که سؤال «چه میشد اگر» مطرح شده منتهی به ایدههای عملی چندانی نگردد ولی هر چه بیشتر تمرین کنید موفقتر خواهید شد.
دیگران را هم به پرسشهای چه میشد اگر تشویق کنید.
ده سؤال خنده دار و بامزه با استفاده از «چه میشد اگر» بسازید.
[/restrict]