این جملات را از ذهن خود پاک کنید تا موفق شوید.
آیا تا به حال به این موضوع فکر کردهاید که چرا بعضی از افراد آنقدر موفق هستند؟ و به احتمال زیاد خیلی هم تلاش کردهاید تا بفهمید رمز موفقیت آنها چه چیزی بوده است. اگرچه
رازهای بسیاری در رابطه با موفقیت این افراد وجود دارد، اما شاید به جرأت بتوان ادعا کرد چیزی که موجب تمایز این افراد با دیگران است، نحوه افکار و گفتار آنهاست. هیچگاه نباید قدرت جملات را دست کم گرفت! در ادامه به تعدادی از جملاتی که هرگز نمیتوانید از افراد موفق بشنوید، اشاره میشود.
داستان موفقیت پسرکی با بدن نیمه سوخته
مدرسه کوچکی در یک روستا بود که با یک بخاری زغالی قدیمی گرم میشد. پسرکی موظف بود هر روز زودتر از همه به مدرسه بیاید و بخاری را روشن کند تا قبل از ورود معلم و همکلاسیهایش، کلاس گرم شود. یک روز، وقتی شاگردان وارد محوطه مدرسه شدند، دیدند مدرسه در میان شعلههای آتش در حال سوختن است. آنان بدن نیمه جان هم کلاسی خود را که دیگر رمقی در آن باقی نمانده بود، پیدا کردند و بی درنگ به بیمارستان رساندند.
پسرک با بدن نیمه سوخته و نیمه جان روی تخت بیمارستان دراز کشیده بود، که ناگهان دکتر به مادرش گفت: هیچ امیدی به زنده ماندن پسرتان نیست، چون شعلههای آتش، به طور عمیق، بدنش را سوزانده و از بین برده است. اما پسرک به هیچ وجه نمیخواست بمیرد. او با توکل به خداوند و طلب یاری از او، تصمیم گرفت تا تمام تلاش خود را برای زنده ماندن به کار بندد و زنده بماند و چنین هم شد.
او در مقابل چشمان حیرت زده دکتر، به راستی زنده ماند. هنگامی که خطر مرگ برطرف شد، پسرک دوباره شنید که دکتر به مادرش میگفت: «طفلکی به علت صدمه دیدن پاهایش، مجبور است تا آخر عمر لنگلنگان راه برود.» پسرک بار دیگر تصمیم خود را گرفت: «من به هیچ وجه نخواهم لنگید. من راه خواهم رفت.» اما متأسفانه هیچ تحرکی در پاهای او دیده نمیشد. بالاخره روزی فرارسید که پسرک از بیمارستان مرخص شد. مادرش هرروز پاهای کوچک او را میمالید، اما هیچ احساس و حرکتی در آنها دیده نمیشد. با این حال، هیچ خللی در عزم و اراده پسرک وارد نشده بود و همچنان قاطعانه عقیده داشت که روزی قادر به راه رفتن خواهد بود.
یک روز آفتابی، مادرش او را در صندلی چرخ دار قرار داد و برای هوا خوری به حیاط برد. آن روز، پسرک برخلاف دفعات قبل، در صندلی چرخدار نماند؛ خود را از آن بیرون انداخت و در حالی که پاهایش را میکشید، روی چمن شروع به خزیدن کرد. او خزید و خزید تا به نردههای چوبی سفیدی رسید که دور تا دور حیاطشان کشیده شده بود. به سختی خود را بالا کشید، نردهها را گرفت و در امتداد نردهها جلو رفت و در نهایت، راه افتاد. او این کار را هرروز انجام میداد، به طوری که جای پای او در امتداد نردههای اطراف خانه دیده میشد.
سرانجام با خواست خدا و عزم و ارداه پولادینش، توانست روی پاهای خود بایستد. با کمی صبر و تحمل توانست گام بردارد و سپس راه برود و در نهایت، بدود. او دوباره به مدرسه رفت و برای لذت بردن از توانایاش، فاصله بین مدرسه و خانه را میدوید. او حتی در مدرسه یک تیم دو تشکیل داد.
سالها بعد، پسرکی که هیچ امیدی به زنده ماندن و راه رفتنش نبود، یعنی دکتر گلن کانینگهام، در باغ چهارگوش مادیسون، موفق به شکستن رکورد دوی سرعت در مسافت یک مایلی شد! کانینگهام توانست به یکی از بزرگترین دوندههای عصر خود تبدیل شود و عنوان «سریعترین انسان کره» را از آن خود سازد!
بیایید با یک داستان کوتاه این موضوع را شفاف کنیم.
در روزگاران قدیم، کشاورزی، تنها یک اسب برای کشیدن گاو آهنش داشت و آن اسب نیز از بین میرود. همسایگانش میگویند: «این یک فاجعه است». کشاورز میگوید: شاید.
روز بعد او با دو اسب میآید. همسایگانش میگویند: «این خیلی جالب است». کشاورز میگوید: شاید.
روزی پسر کشاورز موقع اسب سواری از اسب میافتد و پایش می شکند. همسایگانش میگویند: «این خیلی وحشتناک است». او میگوید: شاید.
روز بعد ارتش برای بردن همه مردان به جنگ میآید اما پسر مجروح را نمیبرند. همسایگانش میگویند: «شما خیلی خوش شانسید»! و باز هم پیرمرد کشاورز میگوید: شاید. و داستان تا جایی که زندگی هست ادامه دارد … .
این را فراموش نکنید که: اگر به چیزی ایمان دارید و هنوز به نتیجهای نرسیدهاید، شاید شما خیلی زود به قضاوت نشستهاید. وقتی که فکر میکنید غرق در مشکلید، شاید در واقع نیستید.
اگر خواسته ما از خداوند به سرعت اجابت نمیشود، به معنی رد و یا عدم اجابت آن از سوی خداوند نیست. به یاد داشته باشیم که هیچ شکستی وجود ندارد. اگر کاری را انجام میدهیم که به نتیجه دلخواه نمیرسد، مهم نیست؛ چون حداقل چیزهایی را یاد گرفتهایم که در آینده به درد ما میخورد. اگر همیشه برای بهتر کردن امور تلاش کنیم و از اشتباهات خود درس بگیریم، بیشک موفق خواهیم شد.
جالب است بدانید که:
همه ما ضرب المثلهای قدیمی از این دست را شنیدهایم که میگوید: «عقل دو سر بهتر از عقل یک سر است» یا «هر سری یک عقلی داره»، که در واقع با هدف تشویق به امر مشورت ایجاد شدهاند. اگرچه بسیاری از ما تا به امروز فکر میکردیم که چند فکر با هم میتوانند به نتیجه بهتری برسند، اما بر اساس نتایج آخرین تحقیقات انجام شده توسط دانشمندان، مشخص شده است که انسانها در زمان حل مسائل، تا زمانی که به دانش و توانایی خود اعتماد دارند، به تنهایی بهتر عمل میکنند. دانشمندان با پرسش از افرادی متفاوت به این نتیجه رسیدهاند که تنها در مواردی که پاسخ بسیار روشن است، این ضرب المثل اعتبار خود را از دست میدهد و «عقل یک سر، بهتر از عقل دو سر میشود!» اما در زمانی که صحبت از سوالات سختتر شده است، افرادی که به صورت گروهی به دنبال پاسخ رفتهاند، به نسبت افرادی که به تنهایی برای یافتن جواب تلاش کردند، از درصد اشتباه بالاتری برخوردار بودند.
واقعا هم همینطوره. مرسی از مطالب زیباتون