مدلهای ذهنی
ابتدا آنچه که امروز قرار است با هم یاد بگیریم را مرور می کنیم.
(درس امروز یکی از بهترین درس های این دوره است به شدت توصیه می کنم حتماً آن را مطالعه کنید)
مدلهای ذهنی، در شکلگیری اقدامات ما نقش مؤثری دارند و بر اثربخشی فعالیتهای ما نیز تأثیر قابلتوجهی میگذارند. در اوایل دهه۱۹۵۰ باور عمومی بر این بود که دویدن یک مایل در زمان کمتر از ۴ دقیقه، غیرممکن است. آنگاه در ۱۹۵۳ یک دونده توانست این کار را انجام دهد. در عرض دو هفته، دیگران نیز توانستند رکورد ۴ دقیقه را بشکنند. چه چیزی تغییر کرده بود؟ آیا آنها رژیم غذایی یا برنامه آموزشی خود را تغییر دادند؟ نه! آنها مدلهای ذهنی خود را درباره آنچه امکانپذیر است، تغییر دادند و این تغییر، بر اثربخشی آنها به عنوان دونده مؤثر بود.
مدلهای ذهنی به معنی باورها، مفروضات و گفتگوهای درونی است که ما درباره هر جنبهای از خودمان، دیگران، موقعیتها و زندگی داریم.
فیلهای عظیمالجثه برخی سیرکها را در نظر بگیرید که با یک زنجیر به تیرکی کوچک بسته شدهاند. سؤالی که با دیدن این فیلها به ذهن میآید، این است که چرا فیل با آن عظمت که با کوچکترین حرکتی میتواند کل سیرک را نابود کند، چرا برای رهایی خود از یک طناب کوچک هیچ حرکتی نمیکند؟
[restrict paid=true]پاسخ آن است که اولین بار وقتی این فیل کوچک بود، او را با زنجیر به تیرکها بستند و او قدرت کافی برای رهایی خود نداشت. کم کم فهمید که تلاش برای کندن تیرک، بیفایده است و آن را به عنوان یکی از شرایط زندگی خود پذیرفت. اکنون که بزرگ شده، با یک اشاره میتواند خود را رها کند؛ اما چون این باور را پذیرفته که نمیتواند خود را از زنجیر آزاد کند، هیچگونه تلاشی از خود نشان نمیدهد. حتی گاهی فیلهای بزرگی که پایشان به تیرک کوچکی بسته شده است، در آتش سوزیها میمیرند!
مدلهای ذهنی، همچون یک عینک آفتابی برای ذهن ما عمل میکنند. آنچه میبینیم و میشنویم را فیلتر یا تیره میکنند.
گزارشهای زیادی از شاهدان عینی وجود دارد که یک حادثه یا جرم را افراد مختلفی شاهد بودهاند اما شرح آنها از ماجرا به میزان قابل ملاحظهای متفاوت بوده است. اگر کسی را باور داشته باشیم یا به وی علاقهمند باشیم، ضعفها و کمبودهایش را نمیبینیم. ما نمیتوانیم به همه اطلاعاتی که لحظه به لحظه در دسترس ماست، توجه کرده و آنها را جمعآوری و تجزیه و تحلیل کنیم. پس باید اطلاعاتی را که از طریق حواس خود دریافت میکنیم، فیلتر کنیم. به سرعت میآموزیم که از چارچوبهای مفهومی یا پارادایم استفاده کنیم تا اغلب به طور ناخودآگاه تعیین کنیم چه چیزهایی را میتوانیم نادیده بگیریم و چه چیزهایی مهمترند. به عنوان مثال، وقتی برای تهیه شیر و تخممرغ به بقالی میرویم، احتمالاً علائم تجاری روی محصولات دیگری همچون غلات و میوهها را نادیده میگیریم.
اکثر جوامع، چارچوبهایی عمومی دارند که مردم از درون آنها، حقایق را میبینند. این چارچوبها شامل افکار مذهبی، نظریههای اقتصادی، علوم طبیعی، یا ایدئولوژیهای سیاسی هستند.
در اغلب اوقات، ما مدلهای ذهنی خود را «حقیقت» قلمداد میکنیم؛ گویی امکان ندارد که واقعیت به گونهای دیگر باشد. فراموش میکنیم که مدلهای ذهنی، فقط ادراک ما از واقعیت هستند نه چیزی که واقعاً اتفاق میافتد.
داستان کوتاه زیر را با هم میخوانیم:
زن و مرد جوانی به محله جدیدی اسبابکشی کردند. یک روز بعد هنگام صرف صبحانه زن متوجه شد که همسایهاش در حال آویزان کردن رختهای شسته است، رو به همسرش کرد و گفت: ببین لباسهایش را چندان تمیز نشسته است. احتمالاً بلد نیست لباس بشوید. شاید هم باید پودرش را عوض کند.
مرد چیزی نگفت. مدتی به همین منوال گذشت و هر بار که زن همسایه لباسهای شسته را آویزان میکرد، او همان حرفها را تکرار میکرد. یک روز با تعجب متوجه شد همسایه لباسهای تمیز را روی طناب پهن کرده است. به همسرش گفت: فکر کنم یاد گرفته چه طور لباس بشوید!
مرد پاسخ داد: من امروز صبح زود بیدار شدم و پنجرهمان را تمیز کردم!!
مدلهای ذهنی ما اغلب مخدوشاند و میتوانند ما را به دردسر بیندازند. چون مدلهای ذهنی ما حقیقت نیستند، اغلب ناقص یا مخدوشاند در این صورت، با خطر تصمیمگیری و انجام اقداماتی مواجهیم که پیامدهای ناخوشایندی ایجاد میکنند. خیلی اوقات، ما چارچوبهای ذهنیمان را از دیگران میگیریم. در این موارد، چنین چارچوبهایی ممکن است بیشتر به اهداف شخصی یا سازمانی آن فرد نزدیک باشد تا اینکه برای ما مفید واقع شود.
داستان زیر این موضوع را به خوبی بیان می کند.
گروهی از دانشمندان پنج میمون را در قفسی قراردادند. در وسط قفس یک نردبان و بالای نردبان، موز گذاشتند.
هر زمانی که میمونی بالای نردبان میرفت بر روی سایر میمونها آب سرد میپاشیدند.
پس از مدتی هر وقت که میمونی بالای نردبان میرفت سایرین او را کتک میزدند. پس از مدتی دیگر هیچ میمونی علیرغم وسوسهای که داشت جرأت بالا رفتن از نردبان را به خود نمیداد، چون دیگران او را کتک میزدند.
دانشمندان تصمیم گرفتند که یکی از میمونها را جایگزین کنند.
اولین کاری که میمون جدید انجام داد این بود که بالای نردبان رفت تا موز بخورد ولی بلافاصله توسط سایرین مورد ضرب و شتم قرار گرفت چون میترسیدند که باز هم آب سرد بر رویشان بپاشند. پس از چند بار کتک خوردن، میمون جدید با این که نمیدانست چرا، اما یاد گرفت که بالای نردبان نرود.
میمون دومی هم جایگزین و اتفاق تکرار شد. با این تفاوت که میمون جایگزین اول هم در کتک زدن میمون جدید مشارکت میکرد. سومین میمون هم جایگزین شد و دوباره اتفاق کتک خوردن تکرار شد. به همین ترتیب چهارمین و پنجمین میمون نیز عوض شدند.
آن چیزی که باقی مانده بود گروهی متشکل از پنج میمون بودند بااینکه هیچگاه آب سردی بر روی آنها پاشیده نشده بود اما میمونی را که بالای نردبان میرفت کتک میزدند.
و وقتی از آنها سؤال شود که چرا به بالای نردبان نمیروید و موز را نمیخورید پاسخ آنها این است:
ما هم برخی از چارچوبهای ذهنی خود را از دیگران گرفتهایم، بدون اینکه در مورد چرایی و صحت آنها اندیشه کرده باشیم. دیدن مدلهای ذهنی دیگران، آسانتر و دیدن مدلهای ذهنی خود، مشکلتر است. به خصوص وقتی مدلهای ذهنی ما با دیگران متفاوت باشد، مفروضات آنها را مخدوش به حساب میآوریم؛ اما مفروضات خود را حقیقت تصور میکنیم تا این که دادههای خلاف آن، ما را وادار به تجدید نظر کنند.
نقش مدلهای ذهنی در محدود نمودن دیدگاهها:
یک شب ملانصرالدین داشت در لابهلای خاکهای بیرون خانهاش، کنار تیر چراغ، دنبال چیزی میگشت. همسایهاش نزد او آمد و پرسید: ملا چیزی گم کردهای؟ ملا پاسخ داد: کلیدهایم را گم کردهام همسایه نیز خم شد و شروع به گشتن کرد. پس از مدتی، همسایه پرسید: ملا تو مطمئنی که کلیدهایت را داخل کوچه گم کردهای؟ ملا پاسخ داد: نه! آنها را داخل خانه گم کردهام. همسایه سؤال کرد: اگر آنها را داخل خانهات گم کردهای، پس چرا این جا به دنبال آنها میگردی؟ ملا جواب داد: چون اینجا نور بیشتر است!
ما نیز همچون ملا، اغلب جایی دنبال راه حل برای مشکلاتمان می گردیم که “نور بیشتر است.” وقتی مسئلهای داریم، به دنبال ریشههای آنها در دادههایی میگردیم که آسانتر در دسترس ما قرار میگیرند.
اگر میخواهیم وضع نامساعد خود را درک کنیم و راهحلهای بهتری بیابیم، اغلب لازم است آگاهانه چارچوب جدیدی برای مسائل خود انتخاب کنیم؛ مرز آنها را از نو تعریف کنیم. آیا فکر میکنید کار سادهای است؟ چالش اصلی این است که انتخاب چارچوب برای یک مسئله را اغلب به صورت ناخودآگاه انجام میدهیم. بنابراین دشوار است که آنرا تغییر دهیم. وقتی تحت فشار قرار داریم، تمایل بیشتری به تمرکز بر آنچه از درون این چارچوب ذهنی میبینیم، داریم و توجه کمتری به خود قاب میکنیم و بدون سنجیدن اینکه چه چارچوبی مناسبتر است، با مسائل گلاویز میشویم.
سؤالی که در بحث خلاقیت زیاد مطرح میشود این است که: چرا ما گاهی اوقات متفاوتتر از معمول فکر نمیکنیم؟
برای پاسخ به این سؤال میتوان چند دلیل اصلی را ذکر کرد.
اولین دلیل این است که ما برای خیلی از کارهایی که انجام میدهیم به تفکر متفاوتتر از معمول نیاز نداریم. به عنوان مثال هنگام رانندگی در اتوبان، سوار بر آسانسور یا در صف خرید مواد غذایی اصلاً نیازی به تفکر خلاق نداریم. در زندگی، ما به عادتهای روزمره خود مانند تهیه گزارش یا بستن بند کفشها و جر و بحثهای تجاری تلفنی خو میگیریم.
انجام عادات روزانه باعث میشود تا بسیاری از کارهای روزمره را بدون فکر انجام دهیم. دلیل دیگری که ما بیش از این خلاق نیستیم این است که به ما یاد داده نشده است. اکثر سیستمهای آموزشی ما یک نوع بازی است که موضوع آن «حدس بزن معلم راجع به چه چیزی فکر میکند» میباشد. به بسیاری از ما یاد دادهاند که بهترین فکر از آن شخص دیگری است. تا به حال چه تعداد معلمان از شما پرسیدهاند که چه فکر ابتکاری از خود دارید؟
با وجود این، گاهی هم نیاز است که با خلاقیت و با استفاده از راههای جدید به مقاصد خود دست یابیم. وقتی که میخواهیم چنین کاری را انجام دهیم، سیستم باورهای ما مانع از انجام آنها میشود و این دلیل سومی است که اغلب اوقات ما از فکر متفاوتتر از معمول استفاده نمیکنیم. اغلب ما عقاید مشخصی داریم که این عقاید ذهنمان را قفل میکند. این عقاید گاهی در کارهایی که انجام میدهیم لازم هم میباشند؛ ولی در لحظاتی که سعی میکنیم خلاقیت را به کار بگیریم میتوانند به عنوان یک مانع قرار گیرند.
رنگهای زیر را با سرعت از بالا به پایین با صدای بلند بخوانید.
حالا با سرعت رنگ کلماتی که یادداشت شده است را بخوانید، دقت کنید که رنگ هر کلمه را بلند و سریع بخوانید نه خود کلمه را.
قرمز
آبی
سبز
زرد
صورتی
قرمز
مشکی
خاکستری
کدام سختتر بود؟
الگوی کلمات در ذهن ما خیلی قوی میباشد به همین دلیل به صورت اتوماتیک به جای رنگ کلمات، خود آن کلمات را میخوانیم.
این موضوع دلیلی است که چرا ما به راههایی فکر میکنیم که همیشه فکر میکردیم. در تفکر خلاق ما به دنبال شکستن این الگوهای ذهنی هستیم تا بتوانیم خلاقانه فکر کنیم و تصمیم بگیریم.
پازل زیر را در نظر بگیرید.
پازل بالا را با دقت نگاه کنید. این پازل همانند ذهن شماست. هر بار که به آن نگاه کنید چیز جدیدی از آن را مشاهده میکنید. چیزهایی که مشاهده کردید را یادداشت کنید.
قبل از اینکه ادامه این درس را بخوانید به دقت شکل را نگاه کرده و هر چیزی که در آن می بینید را یادداشت کنید. سپس ادامه درس را مطالعه کنید.
به احتمال زیاد در این شکل شما چند حرف انگلیسی یا شاید تعدادی اعداد را پیدا کرده باشید.
این تصویر دارای ۲۶ حرف الفبای انگلیسی و همچنین اعداد ۰ تا ۹ میباشد.
اگر همه اینها را پیدا نکردهاید اشکالی ندارد، دوباره سعی کنید ولی این بار تمام آنها را مشاهده کنید. شما این اعداد و حروف را پیدا خواهید کرد به این دلیل که همه آنها در شکل بالا وجود دارند.
به طور مشابه شما میتوانید ذهنتان را برای پیدا کردن ایدههای مختلف توسعه دهید به این دلیل که هر بار که به آن مراجعه میکنید چیز جدیدی به دست میآورید به این دلیل که ایدههای مختلف در آن وجود دارند.
بهطور کلی هدف اصلی فکر کردن ما متوقف ساختن تفکر است؛ به عبارت دیگر ما به این دلیل مشکلاتمان را حل میکنیم که دیگر فکری نداشته باشیم؛ زیرا یک مشکل، تولید فکر مینماید و ما مجبوریم بیاندیشم که چطور فکر نکنیم. اصولاً ذهن یک سیستم الگوساز و مصرف کننده الگو است. در واقع فکر به دنیای بیرون نگاه میکند و به محض یافتن چیزی آشنا و سازگار با الگوهای ذهنی از قبل ساخته خود، آن را میگیرد و برای حل مشکلاتش از آن استفاده میکند. ذهن طبیعتاً بر اساس ساختارش علاقه دارد هر چه سریعتر موضوعات و مشکلات را شناسایی کرده تا از ابهام درآید. الگوهای ذهنی نیز مانع تداعیهای دور و خلاقیت است و مکانیزم طبیعی برای تغییر الگوهای ذهنی فقط اشتباهات، اتفاقات و شوخیها هستند؛ بنابراین با توجه به موارد فوق میتوان گفت که برای خلاقیت، رهایی از قالبهای ذهنی و تولید شقوق مختلف بیشتر، احتیاج به تکنیکهایی از این قبیل داریم. تکنیکهایی که کمک میکنند تا ذهن بتواند از منظری جدید و از زوایای متعدد، با عینک و با چشمانی جدید به مسائل نگاه کرده و کمک کند تا از تفکر عمودی یا منطقی به تفکر جانبی هدایت شویم. در این دوره با تکنیکهای جذاب و مختلفی آشنا خواهیم شد که برای رسیدن به هدفمان به ما کمکهای زیادی خواهند کرد.
آیا میتوانید روشی را پیشنهاد دهید که با گذاشتن یک ورق روزنامه بر روی کف زمین دو نفر درست روبهروی هم بایستند و نتوانند همدیگر را ببینند و لمس کنند؟ پاره کردن روزنامه، بستن آن دو نفر به هم و ممانعت از حرکت آنها در این تمرین مجاز نمیباشد.
در روم باستان برای نوشتن عددها از بعضی حروف الفبای لاتین با مقادیر زیر استفاده میکردند.
۱ | I | ۱۱ | XI |
۲ | II | ۱۲ | XII |
۳ | III | ۱۳ | XIII |
۴ | IV | ۱۴ | XIV |
۵ | V | ۱۵ | XV |
۶ | VI | ۱۶ | XVI |
۷ | VII | ۱۷ | XVII |
۸ | VIII | ۱۸ | XVIII |
۹ | IX | ۱۹ | XIX |
۱۰ | X | ۲۰ | XX |
در زیر عدد ۷ با اعداد لاتین نشان داده شده است. فقط با اضافه نمودن یک خط آن را به عدد ۸ تبدیل کنید.
VII
کاملاً ساده است، آنچه را که باید انجام دهید این است که یک خط عمودی در سمت راست این عدد قرار دهید تا تبدیل به VIII گردد.
تمرین سادهای بود، درسته؟
یکم مسئله را پیچیدهتر میکنیم. در زیر عدد ۹ لاتین دیده میشود، فقط با اضافه کردن یک خط آن را به عدد ۶ تبدیل کنید.
IX
ابتدا خوب به این سوالات فکر کنید و سپس پاسخ آن ها را مشاهده کنید.
پاسخ سؤال اول
روزنامه را در آستانه ورودی در بگذارید و در بسته باشد و دو نفر در پشت در بایستند.
پاسخ سؤال دوم
اگر شما دارای تفکر متفاوتتر از معمول هستید یک عدد S را در جلوی عدد ۹ قرار دهید تا عدد SIX به وجود آید (S یک خط مورب می باشد).
آنچه را که شما انجام دادید گذاشتن یک حرف S انگلیسی و تغییر حالت عدد لاتین به حروف انگلیسی بود تا تلفظ انگلیسی آن درست شود. عملی که مانع یافتن راهحلها میشود این است که فقط با سه مثال از اعداد لاتین ذهن ما قفل میشود و فکر میکنیم که همه تمرینها باید از همین راه حل شوند.
اما آیا این تنها پاسخ این مسئله است؟
خیر، بیایید دومین پاسخ درست را هم پیدا کنیم.
راهحل دیگر این است که عدد ۶ را جلوی IX قرار دهیم. حال ۶x1 (شش ضربدر یک) برابر با ۶ میشود. عدد X در اینجا دیگر نماد عدد ۱۰ لاتین یا جزو حروف انگلیسی نمیباشد بلکه به عنوان علامت ضربدر به کار میرود.
سعی کنید چند مدل ذهنی که در گذشته باعث شده، شما فکری متفاوت تر از معمول نداشته باشید را در قسمت زیر یادداشت کنید.
[/restrict]