پدیده ای با عنوان اهمال کاری
قسمت اول
صحنه اول: منِ خانه دار ۱
ظرفهای زیادی توی آشپزخونه جمع شده ولی حس شستنش نیست، هر بار هم که وارد آشپزخونه میشم حجم زیاد ظرفها منو عصبی میکنه و یه عذاب وجدان بدی بهم دست میده. اما همین که فکر میکنم از کدوم ظرف شروع کنم به شستن، دلم نمیخواد به هیچکدوم دست بزنم.
اصلاً ولش کن وقتی حسش اومد میام سراغ ظرفها، الآن بشینم سریال کلانتر رو ببینم.
صحنه دوم: منِ خانه دار ۲
قراره اسباب کشی کنیم، یه خونه جدید خریدیم اما مستاجر قبلی هنوز خونه رو تخلیه نکرده، چند روزی به تخلیه مونده اما من هیچکدوم از وسایلو جمع نکردم. همین که درب کابینتها رو باز میکنم و ظرفهای زیادی میبینم اعصابم خورد میشه و از خودم میپرسم حالا از کدوم شروع کنم؟ ولی چون نمیدونم قراره چه چیزایی رو با خودم بردارم، میگم ولش کن؛ بذار اول در موردش فکر کنم بعد شروع میکنم به جمع کردن.
همین موقعست که هوس خوردن میوه میکنم و میگم بذار اول میوه بخورم تا یه کم فکرم باز بشه بعد میام سراغ جمع کردن وسایل.
صحنه سوم: منِ دانش آموز
شنبه امتحان زیست دارم، چون امتحانمون نهاییه به همین خاطر اهمیتش زیاده. حجم کتاب زیست زیاده و خیلی سخته که بخوام همه این مطالب رو خط به خط بخونم و یاد بگیرم.
همین که کتاب زیست رو باز میکنم و چند صفحهای میخونم، یه نفر زنگ خونه رو میزنه و من که معمولاً نمیرم در رو باز کنم، سریع میپرم ببینم کیه. همین وقفه خوبیه که من رو از زیست خوندن راحت کنه.
برادرم اینا اومدن، با یه کم خوشحالی از ته دلم و کمی عذاب وجدان میگم دیگه نمیشه درس خوند؛ برم پیش مهمونا تا بعدش دوباره بیام سراغ درس خوندن.
صحنه چهارم: منِ دانشجو
الآن پایان ترمه و امتحانامون تقریباً داره تموم میشه، اما هنوز پروژههای پایانی مونده. برای پروژه یکی از درسام باید مقالهای بنویسم که بشه فرستادش برای ژورنالهای خوب فارسی. اما امتحانات، خودشون کم دردسری هستن که مقاله نوشتن هم بهشون اضافه شده. امتحان بعدیم هفته بعده و ۷ روز براش فرصت دارم، هر چند میدونم زودتر از ۵ روز دیگه برای خوندن امتحان شروع نمیکنم اما حوصله مقاله نوشتنم ندارم. به خاطر عذاب وجدان میام لپ تاپمو باز میکنم، سایت گوگل اسکولار رو میزنم، موضوعمو سرچ میکنم و کلی مقاله برام میاد. ولی منو این همه مقاله! محاله؟ همین که سرچ کردم حس مقاله نوشتنم رفت.
تو همین لحظه علی زنگ میزنه میگه چکار کردی پروژه رو؟ منم میگم هیچی، میگه پایهای بریم یه دور بزنیم، منم که از خدا خواسته، میگم آره بریم.
صحنه پنجم: منِ کارمند
وقتی وارد شرکتمون شدم تو یه ماهه اول کلی پیشنهاد برای بهبود فرایندهامون به مدیرمون دادم و قرار شد طبق یه برنامه زمانبندی شده اونارو پیاده سازی کنم. یکی از این پروژهها، کتابچه راهنمای کارکنان بود. پروژهای بود که خودم علاقه داشتم به انجام دادنش اما وقت خالی برای شروع کردنش پیدا نمیکردم و هر سری هم که لیست کارهامو نگاه میکردم و چشمم میافتاد به «تهیه دفترچه راهنمای کارکنان» عذاب وجدانم بیشتر میشد اما اقدامی انجام نمیدادم.
بالاخره یه روز تصمیم گرفتم که به فایلهای قبلیم نگاهی بندازم تا بتونم برای شروع کارم ایده بگیرم. یکی از فایلهامو باز کردم و دیدم ۴۶ صفحست؛ همون دقیقه پشیمون شدم و بستمش.
اتفاقاً همون لحظه یه بسته برای همکارم اورده بودن و خودش نبود. همین بهونه خوبی بود برای اینکه برم اونو از پایین بیارم و از فشار نوشتن دفترچه راهنما خلاص بشم.
صحنه ششم: منِ مدیر
قرار بود تو شرکت، بیمه کارکنان رو طبق سمت شغلیشون برای بیمه ارسال کنیم، چون تعداد کارکنان زیاد بود، به کارشناس منابع انسانی گفته بودم که لیست بیمه رو همراه با کد شغلیشون مرتب و برام ارسال کنه. او هم این کار رو انجام داده بود و برام ایمیل کرده بود. اونقدر حجم کاریم زیاد بود که فرصت خوندن این فایل رو نداشتم.
اما میدونستم که اگر لیست رو درست نکنم بیمه تمام کارکنان با عنوان «کارگر ساده» رد میشه.
بالاخره یک روز خودم رو قانع کردم که این کار بسیار مهمیه، فایل اکسلی که برام فرستاده بودن رو باز کردم، تعداد شغلها رو که دیدم، منصرف شدم. همون لحظه یک نفر درب اتاقم رو زد و مرا از فشار سنگین این کار نجات داد.
صحنه هفتم: منِ پدر
به دختر کوچکم قول دادم که ببرمش پارک، اما الان ساعت ۱۰ شبه و من هنوز سر کارم و خونه نرفتم. میدونم الان که برم خونه دخترم خوابیده. صبح زود هم که از خواب بیدار میشم میام سر کار، بازم دخترم خوابه.
هر روز سر کار بهم زنگ میزنه و میپرسه که کی میریم پارک؟
از یه طرف عذاب وجدان کنار خانواده نبودن داره اذیتم میکنه، از اون طرف فشار کاری زیاد داخل شرکت اجازه نمیده بتونم کنار خانواده باشم. لحظات سختیو تجربه میکنم، امروز تصمیم گرفتم مرخصی بگیرم و دخترمو ببرم پارک. ساعت ۱۰ قراره برم.
ساعت ۹:۳۵ دقیقه مدیر عامل شرکت بهم زنگ میزنه و میگه ساعت ۱۰ یه جلسه مصاحبه داریم و بسیار بسیار فوریه.
منم زنگ میزنم خونه که الان یه جلسه مهم برام پیش اومده و نمیتونم بیام. ساعت ۱۰ میشه و مصاحبه شونده نمیاد، نیم ساعتی رو منتظر میمونیم ولی خبری ازش نمیشه.
میتونم همین الان برم خونه و دخترمو ببرم پارک اما نمیدونم چرا نمیرم!
اتفاقاً یکی از همکارا رو میبینم و در مورد نتیجه جلسه ۳ هفته قبلمون ازش سوال میپرسم و دوباره مشغول کار میشم… .
به احتمال زیاد شما هم حداقل یکی از ۷ صحنه بالا (و حتی صحنههای بیشمار دیگری از این قبیل) را تجربه کردهاید.در تمامی صحنههایی از این دست، با پدیدهای روبهرو هستیم با عنوان «اهمال کاری» و «پشت گوش اندازی».
این واژه را احتمالاً در چند سال اخیر بیشتر شنیدهایم و شاید به خودمان القابی شبیه «منِ خانهدار اهمال کار»، «منِ دانش آموز اهمال کار»، «منِ دانشجوی اهمال کار»، «منِ کارمند اهمال کار»، «منِ مدیر اهمال کار» یا «منِ پدرِ اهمال کار» دادهایم.
نکتهای که نیاز است بدانیم این است که برچسب اهمال کاری یک برچسب منفی است که فقط مشکل ما را بدتر خواهد کرد. ما اهمال کاری را یک ویژگی شخصیتی نمیدانیم که قابل تغییر نباشد، بلکه آن را یک رفتار مینامیم و رفتارها میتوانند بهبود پیدا کنند. همه ما از طریق انجام تمرینها، خواندن مثالها و دنبال کردن دستورالعملها میتوانیم یاد بگیریم که به تعویق انداختن کارها را کنترل کنیم.
الآن فرصت خوبی برای شما پیش آمده که در حال خواندن این مقاله هستید، چون از رفتار خودتان ناراضی هستید. شاید مدتها دنبال این بودید که اهمال کاری را کنار بگذارید ولی هر دفعه که تلاش کردید، موفق نشدهاید. اگر شبیه بیشتر افرادی باشید که اهمال کاری میکنند، ممکن است به خودتان قول داده باشید که از دفعه بعد کارم را به موقع انجام میدهم و آن دفعه بعد هنوز هم نیامده است.
تغییر عادت اهمال کاری دشوار است.
چیزی نیست که همین الآن تصمیم بگیرید و دیگر کارهایتان را به تعویق نیندازید و اهمال کاری نکنید. نه، شما برای تغییر به زمان نیاز دارید. اهمال کاری در زندگی ما تبدیل به عادت شده است، عادتی که به صورت ناخودآگاه آن را انجام میدهیم. اهمال کاری اینطور نیست که یک روز از خواب بیدار شوید و بگویید از حس و حالم معلوم است که امروز دیگر اهمال کاری نمیکنم! و دیگر اهمال کاری نکنید!
نه، اینطور نیست، بلکه شما صبح از خواب بیدار میشوید و به خودتان میگویید: «امروز دیگر اهمال کاری نمیکنم» اما بدون اینکه متوجه شوید دوباره درگیر اهمال کاری میشوید. شاید اهمال کاری آن مکث کوتاهی باشد که در یک لحظه قصد میکنید کاری را انجام دهید اما دچار تردید میشوید و کنار میکشید و میگویید«ولش کن!» شاید تلفن را برمیدارید که با دوستتان تماس بگیرید ولی در یک لحظه تصمیمتان عوض میشود و به خودتان میگویید «بعداً با او تماس میگیرم.» شاید با این نیت وارد آشپزخانه میشوید که ظرفها را بشویید اما وقتی حجم عظیم ظرفها رو میبینید دیگر بیخیال شستن ظرفها میشوید. شاید قصد مرتب کردن اتاقتان را دارید و با دیدن آشفتگی اتاق بیخیال میشوید. شاید قصد پختن غذای خوشمزهای را دارید اما ظرفهای نشسته را که میبینید قید غذا غذا پختن را میزنید و به همان نان و پنیر یا نیمروی همیشگی بسنده میکنید.
در مقالههای بعدی به این سوالات و سایر پرسشهای مشابه پاسخ میدهیم.